سایت خبری همه چی نیوز

ما در همه چی نیوز همراه شما عزیزان هستیم

سایت خبری همه چی نیوز

ما در همه چی نیوز همراه شما عزیزان هستیم

کدام یک از مراجع، اجتهاد "سیدحسن خمینی" را تایید کرده‌اند؟

کدام یک از مراجع، اجتهاد "سیدحسن خمینی" را تایید کرده‌اند؟

توی شلوغی خیابون دستمو محکم تر گرفت

توی شلوغی خیابون دستمو محکم تر گرفت ،

 سرشو اورد پایین نزدیک گوشم گفت : به اندازه ی همه ی آدمایی که الان اینجان دوست دارم ، 

سرمو چرخوندم دور تا دورمون پُر از آدم بود ، لبخند زدم ، دستشو محکم تر گرفتم . 

کل مسیر من یه لبخند روی صورتم بود و باهم حرف می زدیم ، نزدیک خونه ازش خداحافظی کردم.


آخرهای شب ، گوشیمو از زیر بالشت در آوردم رفتم توی صفحه ی چتمون صداش کردم ،

 گفت : جانم ؟ ، 

گفتم : بیشتر آدما شب ها میرن خونشون ، اون خیابونه که ظهر توش بودیم الان حتما خلوته خلوته ، اگه یه روزی شب اومد سراغمون اگه 'دوست دارم ها ' داشتن میرفتن خونه هاشون ، دستمو محکم بگیر ، تا هروقت که شد ، یه کارتن خوابم همیشه حتی شب ها توی خیابون دلمون بمونه بسه ، فقط کافیه تا صبح بشه دست همو ول نکنیم....

هنگام تولد درگوشمان اذان می‌گویند ولی نمازی نمی‌خوانند!

هنگام تولد درگوشمان اذان می‌گویند ولی نمازی نمی‌خوانند!


هنگام مرگ برایمان نماز می‌خوانند بدون اذان!

اذان هنگام تولد برای نمازی است که هنگام مرگ میخوانند


چقدر کوتاه است زندگی

در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند

در راه مشهد شاه عباس

تصمیم گرفت دو بزرگ را

امتحان کند


به شیخ بهایی که اسبش

جلو میرفت گفت:


این میرداماد چقدر بی عرضه

است اسبش دائم عقب می ماند.


شیخ بهائی گفت:

کوهی از علم و دانش برآن 

اسب سوار است، حیوان کشش

اینهمه عظمت را ندارد.


ساعتی بعد عقب ماند

به میر داماد گفت: 

این شیخ بهائی رعایت نمیکند،

دائم جلو می تازد.


میرداماد گفت:

اسب او از اینکه آدم بزرگی

چون شیخ بهائی بر پشتش

سوار است سر از پا نمی شناسد

و می خواهد از شوق بال در آورد.



این است رسم رفاقت

در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم

هنوز از بهمنی می کشم که پدرم در سال57روشن کرد

 احسان محمدی


اینکه بگوییم «هنوز از بهمنی می کشم که پدرم در سال57روشن کرد» آسان است. درست مثل اینکه عکسی از مردم در راهپیمایی ها ببینیم و آه دود کنیم که «گول مان زدند». عکسی از دختران سر برهنه که ایستاده اند دوشادوش زنانی که روسری هایشان را سفت می بستند تا سوز سرما نرود لای موهایشان.

.

آدم باید توی خیابان بوده باشد قاطی جوان هایی که لذت می بردند از بوی لاستیک سوخته، از سنگ زدن به مجسمه ها. از هیجان. از اینکه فکر می کردند دارند تاریخ را ورق می زنند.

.

تقصیر کسی نیست که امروز باور نکند خیلی چیزها را. یکی از هنرهای ما مبتذل کردن است، مثل وقتی که زخم سینه پدرها و مادرهای عزیز از دست داده جنگ را تا سرحد #یخچال_فریزر و سهمیه کنکور تنزل دادیم. مثل وقتی که نشستیم به پاک کردن آن عکس مشهور روی پلکان هواپیما. مثل وقتی که رزمنده ها را یا تبدیل کردیم به موجوات ملکوتی که از دم نان و شراب آسمانی می خوردند و هر مینی می دیدند روی آن شیرجه می زدند یا از آن طرف بام افتادیم و شدند #بایرام_لودر که معده اش قاطی می کرد و هی بوی باقالی می داد!

فغان از ما مردمان افراط. ما مردمان تفریط.

.

همیشه فکر می کنم به دخترها و پسرهای دبیرستانی و دانشجو که کتاب ممنوعه می خواندند، اعلامیه ها را دست نویس می کردند، به آن عرقی که کف دستشان می نشست و فکر می کردند مرد کرواتی پشت سرشان مامور #ساواک است که تعقیب شان می کند.

.

چهل سال بعد قضاوت کردن آسان است. بی رحمانه است. همیشه فکر می کنم به دخترهای جوانی که جنگ چریکی می کردند، به آن اندام های نحیف که قلبشان میلرزید در خانه های تیمی. به پسرهای سبیلو که توی زندان شلاق می خوردند و مزه شور خون می ریخت توی دهانشان اما نمی گفتند. لو نمی دادند. رفیق نمی فروختند.همیشه به آن سرهای پرشور، به آن قلب های جسور احترام می گذارم.

.

 وقتی میروم #موزه_عبرت که زندان ساواک بود، به دیوارها نگاه می کنم، به آدم هایی فکر می کنم که با چه امیدها برای ساختن یک ایران بهتر اینجا شلاق خوردند، زیر ناخن هایشان سوزن ته گرد فرو کردند و زیرش شعله گرفتند. فکر می کنم به لحظه ای که سیگار می گذاشتند روی سینه دخترها و جیغ شان توی زندان خفه می شد.

.

فکر می کردند ایران بهتری می سازند برای نسل های بعد که ما باشیم. که آزاد باشیم و سر خم نکنیم مقابل هر کسی. نشویم پرنده های قفسی که «نمیدونن سفر چیه؟عاشق در به در کیه؟ هر کی بریزه شادونه فکر می کنن خداشونه». ما سر خم نکردیم؟

.

من نه دلم برای کافه و کاباره آن روزگار تنگ می شود نه دل با هیچ شاه و خدای روی زمینی دارم. اما دلم همیشه برای آن آدم ها تنگ می شود.