توی شلوغی خیابون دستمو محکم تر گرفت ،
سرشو اورد پایین نزدیک گوشم گفت : به اندازه ی همه ی آدمایی که الان اینجان دوست دارم ،
سرمو چرخوندم دور تا دورمون پُر از آدم بود ، لبخند زدم ، دستشو محکم تر گرفتم .
کل مسیر من یه لبخند روی صورتم بود و باهم حرف می زدیم ، نزدیک خونه ازش خداحافظی کردم.
آخرهای شب ، گوشیمو از زیر بالشت در آوردم رفتم توی صفحه ی چتمون صداش کردم ،
گفت : جانم ؟ ،
گفتم : بیشتر آدما شب ها میرن خونشون ، اون خیابونه که ظهر توش بودیم الان حتما خلوته خلوته ، اگه یه روزی شب اومد سراغمون اگه 'دوست دارم ها ' داشتن میرفتن خونه هاشون ، دستمو محکم بگیر ، تا هروقت که شد ، یه کارتن خوابم همیشه حتی شب ها توی خیابون دلمون بمونه بسه ، فقط کافیه تا صبح بشه دست همو ول نکنیم....