وقتی که حال خوبی نداری جسارت کن و حالت رو خوب کن!
وقتی که شرایط بدی داری جرات کن و شرایطت رو تغییر بده.
هر کسی میتونه در شرایط خوب، خوب باشه!!
هر کسی میتونه وقتی همه چی رو به راهه بگه و بخنده و شاد باشه...
جسارت یعنی در جایی که شرایط خوب نیست بتونی شرایط رو به نفع خودت تغییر بدی.
➖ تو اینجا نیستی که برده شرایط باشی
➖ تو اینجا نیستی که مرگ رویاهای خودت رو نظاره کنی
➖ تو اینجا نیستی که تموم شدن فرصت های زندگیت رو ببینی
➖ تو اینجا نیستی که با حسرت زندگی کنی.
"تو اینجایی برای پر کشیدن برای اوج گرفتن"
"تو اینجایی برای خلق زندگی رویایی خود"
" تو اینجایی برای قهرمان بودن برای معرکه بودن"
از همین لحظه تصمیمت رو بگیر و با عشق به سمت اهدافت هجوم ببر.
تو لایق زندگی ایده آلت هستی
وقتی که حال خوبی نداری جسارت کن و حالت رو خوب کن!
هر چه به سرم آمد
سخت نیست
باادمها زندگی کردن
کار مشکلی نیست
که درکنار انها باشیم
ولی چه سخت است
مثل انها بودن
چه سخت است
باورکردن وفهمیدن دردهای دیگران
برای بعضیها چه سخت است
محبت کردن و مهربان بودن
واز همه سختتر
بخشیدن ادمهایی که مثل خودشان ممکن الخطایند
خدا ادمهاراآفریده
که شعورشان را بکارگیرند و دنیا را زیباببینند
اما نه درقاب چشمان خودشان
بلکه درقاب مهربانی به دیگران
دنیا زیبا میشود با محبت وگذشت
باصمیمیت ،
درک ادمهای اطرافمان سخت نیست
ولی معرفتی میخواهد که
کارهرکسی نیست .
دنیا شیرین است
اما وجود ادمهای تلخ دنیاراتلخ تلخ کرده است .تلخ مثل ....
مثل زهررررر
بعضی ادمها درزندگی
تلخ تلخ تلخند
از انها دوری کنیم
گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم
چه تلفیقیست با چشم تو ـ این هر دم اشارتگر ـ
به استعلای کوهستان و استیلای دریایم ؟
به بال جذبهای شیرین ، عروجی دلنشین دارم
زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم
غنای مردهام را بار دیگر زنده خواهی کرد
تو از اینسان که میآیی به تاراج غزلهایم
گل من ! گل عذار من ! که حتی عطر نام تو
خزان را میرماند از حریم باغ تنهایم
بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را
همه از هرزههای رُسته پیش از تو بپیرایم
بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم
تو را ای جاودانه بهترین تحریر ! بسرایم
دلم میخواست میشد دیدنت را هر شب و هر شب
کمند اندازم و پنهان درون غرفهات آیم
و یا چون ماجرای قصهها ، یک شب که تاریک است
تو را از بسترت در جامهی خواب تو ، بربایم
#حسین_منزوی
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق "قیس" و حُسن "لیلا"، میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم، مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟!
حسین منزوی