سایت خبری همه چی نیوز

ما در همه چی نیوز همراه شما عزیزان هستیم

سایت خبری همه چی نیوز

ما در همه چی نیوز همراه شما عزیزان هستیم

بالاخره روز مهمونی رسید


بالاخره روز مهمونی رسید!


اهورا عصری از خونه رفته بود تا به دنبال نفس


بره!


بعد از رفتن اهورا یک آرایشگر که گویا خود اهورا 


بهش زنگ زده بود به اونجا اومد.


هر چقدر به اهورا گفتم من نیاز به آرایشگر ندارم


 و همین طور ساده میام قبول نکرد!


منم مجبور شدم...


وقتی که اومد از آرایشگر خواستم همراهم به اتاق 


بیاد تا لباسم رو بهش نشون بدم...


لباسم به رنگ مشکی بود با یقه قایقی و آستین 


حلقه ای...


لباس حسابی چسبان بود و بدنم رو به خوبی به 


نمایش می گذاشت...


آرایشگر بعد از دیدن لباسم ازم درخواست کرد که 


روی صندلی بشینم تا کارش رو شروع کنه...


قبل از این که کارش رو شروع کنه بهش گوشزد 


کردم یه آرایش ملیح ساده میخوام...


چون اصلا آدمی نبودم که از آرایش خوشم بیاد 


و مثل دخترای دیگه همیشه آرایش داشته باشم.


اون هم با کمال میل قبول کرد و کارش رو شروع 


کرد...


حدود 3 ساعتی زیر دستش بودم...


آرایش صورت و حالت دادن مو و مانیکور کردن 


ناخن تمام کارهایی بود که کرد...


 خانم کارتون تموم شد .. اول لباستون رو 


بپوشید...


به کمک آرایشگر لباسم رو با احتیاط تن کردم 


و کفش های پاشنه بلند مشکی رو هم به تیپم 


اضافه کردم...


برای اولین بار بودکه کفش پاشنه بلند می پوشیدم


 و قطعا پدرم در میومد.


 می تونم خودم رو ببینم؟


خانم آرایشگر که مطمئنا از کار خودش راضی بود


 با لبخند نگاهم می کرد...


 البته


پارچه ای که قبلا روی آینه کشیده بود رو برداشت 


و اجازه داد که خودم رو ببینم.


آروم و با احتیاط جلوی آینه ایستادم و به دختر 


داخل آینه نگاه کردم.


وای خدای من سارا توی آینه چی کار می کرد؟


به پشت سرم نگاه کردم، خبری از سارا نبود.


به کنارم نگاه کردم.


باز هم خبری از سارا نبود.


با تردید به آینه خیره شدم.


یعنی این دختری که بی شباهت به سارا نبود، 


من بودم؟


تا به حال توی عمرم نه آرایشی کرده بودم و نه 


همچین لباس فاخرانه ای پوشیده بودم.


ولی الان با این آرایش و لباس مثل یه خانم با


وقار و زیبا شده بودم.


دستی به موهام کشیدم و با لبخند به سمت 


آرایشگر چرخیدم.


 ممنون.. خیلی عالی شد!


 خواهش میکنم خانم!


آرایشگر بعد از جمع کردن وسایلش از اتاق بیرون 


رفت و من رو با یک دنیا تغییر تنها گذاشت.


پالتویی که خریده بودم رو آروم پوشیدم و شالی 


رو با احتیاط روی سرم گذاشتم تا موهام خراب 


نشه.


آروم و با احتیاط و البته به سختی به سالن رفتم 


و روی یکی از مبل ها نشستم تا سیا به دنبالم 


بیاد.


بعد از نیم ساعت زنگ در خونه زده شد.


به سمت آیفون رفتم.


عکس سیا روی آیفون افتاده بود.


 بله؟

سیا بی حوصله به حرف اومد: منم دیگه.. بیا پایین 


بریم!


با حرص آیفون رو کوبیدم و از خونه خارج شدم.


لعنتی چقدر راه رفتن با این کفش ها سخت بود.


در رو باز کردم و به سیا که تو ماشین نشسته بود 


خیره شدم.


لعنتی چقدر هوا سرد بود.


هایی که کردم و به بخار خارج شده از دهنم خیره 


شدم.


چقدر با این بخارا تو بچگی حال می کردم..


با لبخندی عمیق به سمت ماشین رفتم و سوار 


شدم.


خیلی آروم سلام کردم و سیا هم آروم تر از خودم 


بدون هیچ نیم نگاهی سلام کرد.


منم بهش نگاه نکردم.. اصلا مهم نبود که بخوام 


نگاهش کنم.


از آینه بغل ماشین به خودم نگاه کردم.


یه آرایش ملیح روی صورتم بود که به تیرگی 


می رفت.


خوب بود.. تغییر قیافم برام خیلی جذاب بود.


بقیه راه رو چشم به بیرون دوختم.


هوا کم کم به سمت تاریکی می رفت و سیاهی 


شب کم کم جای روشنایی روز رو می گر فت.


با رسیدن به محل مهمونی ماشین ایستاد و با 


هم پیاده شدیم.


سعی کردم بی توجه به قدم های تند سیا من 


آروم قدم بردارم.


راه رفتن با این کفش ها خیلی سخت بود.


با وارد شدن به خونه یکی از خدمتکارا سریع به 


سمتم اومد و من رو به سمت یه اتاق برد تا لباس 


عوض کنم.


من که نیاز به لباس عوض کردن نداشتم پس فقط 


پالتو و شالم رو در آوردم.


خیلی آزادانه اومده بودم.. انگار نه انگار که ایران 


یه کشور اسلامیه.


به خودم تو آینه قدی داخل اتاق نگاه کردم و از 


اتاق بیرون رفتم و خودم رو به پله ها رسوندم.


از بالا به جمعیت نگاه کردم.


سیا بی حوصله به جمعیت داخل سالن نگاه 


می کرد.


آروم و با احتیاط از پله ها پایین رفتم.


با صدای کفش هام سیا و چند نفری که نزدیکش


 بودند متوجه ام شدند و به سمتم چرخیدند.


لعنتی اصلا با این کفش ها نمی شد راه رفت.


تمام سعیم رو برای طبیعی جلوه دادنم کردم و 


با لبخندی به راهم به سمت پایین ادامه دادم..


سیا با تعجب و خیرگی نگاه می کرد و منم با یه 


لبخند حرص درار بهش خیره شده بودم.


تغییری توی موضعش نداد و حتی تا وقتی که 


کنارش رسیدم نگاهش همچنان روی من زوم بود.


با لبخند چشم غره ای بهش رفتم که بازوش رو 


سریع به سمت من گرفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.