همه ی نیروها عصبانی هستن هیچکس حاضر نیست این حرف مفت را قبول کنه.
جعفر زیارتی یه رادیو آورده، رادیو عراق را گرفت، مجری رادیو عراق فارسی را بالهجه بسیار بدی صحبت میکنه، طنین صداش هم خیلی زشت و چندش آوره.
امشب دو سه تا نیروی تهرانی داریم.
بوی خوش لگاح که از نخلها منتشر میشه همراه با بوی زُحم رودخانه و البته بوی دود حاصل از سوختن مخازن نفت به مشام میرسه.
در فصل بهار و تابستان که وقت باروری نخلها هست و اصطلاحا لقاح گفته میشه بوی بسیار دل انگیزی منتشر میکنند، در لهجه ی عربهای آبادان به لقاح میگن لگاح.
توی محوطه ی چمن خوابگاه، ۴ تا نخل از نوع بسیار مرغوبِ بریم داریم.
خرماهاشون رسیده و طعم بسیار لذیذی دارن.
توی تاریکی کورمال کورمال چندتا خرما از روی زمین پیدا کردم یکی یه دونه به تهرانی ها دادم، اولش خیلی خوششون اومد و لذت بردن ولی یهویی نظر شون برگشت و اعتراض کردن که اینها خیلی شیرین هستن حالا بدن مون جوش میزنه!
چندتا خرمای دیگه پیدا کردم و خودم خوردم.
صبح شد، اسماعیل اسلامی فرمانده کمیته پیغام فرستاده از هر مقری نیمی از نیروها برای تهیه عکس به مقر فرماندهی بروند.
عکس برای کارت شناسایی.
فرماندهی ارتش در منطقه اعلام کرده همه نیروها باید کارت شناسایی داشته باشند و هر کسی نداشته باشه از شهر اخراج میشه.
رفتیم عکاسخونه ژرژیونانی، بعد از اینکه همگی عکس گرفتیم، بهمون گفت بنشینید تا ظاهرشون کنم.
پیره مرد بسیار مهربون و خوش قلبیه.
در حین اینکه ازمون عکس میگیره هم شوخی میکنه هم تشویق به مقاومت.
میگه اهل آبادان نیست و اصالتا ایرانی هم نیست سالها قبل به آبادان اومده ولی حالا که دشمن به شهر حمله کرده حاضر نیست شهر را خالی کنه.
میگه تیراندازی و این چیزها بلد نیست ولی برای همه نیروهای مدافع مجانی عکس میاندازه.
عکس من آماده شد، زیر چشمی یه نگاهی به سراندرپام انداخت با لهجه ی ارمنی گفت
: پسرم من عکاس درجه یک هستم یه وقت فکر نکنی اشکال از من است، خودت زشتی و عکست زشت دراومده!!!
نگاهی به عکسها انداختم، خیلی وحشتناک هستن. موهای بلند و ژولیده و فرفری و یه چهره ی استخوانی و لاغر.
: نیگا کن، شوما اگر موها را کوتاه کنی یکمی هم چاق بشی شاید بشه یه عکس قشنگی ازت گرفت.
میگه و میخنده،
؛آقا ژرژ شما هم بیکاری و حوصله ات سررفته دنبال یکی میگردی سربه سرش بگذاری.
: نه پسر عزیزم، دروغ نمیگم، خیلی سیاه و زشتی با این موهای فرفریت، هههههه.
یهویی لحن صداش از شوخی تغییر کرد و خیلی جدی گفت
: این عکاسخونه قدیمیترین عکاسخونه ی آبادانه مشتریهام همیشه فوکول کراواتی و سانتی مانتال بودن ولی حالا که جنگ شده هیچکدوم از اونها توی شهر نیستن و یه مشت کارگر طبقه ی سه ایستادن و از شهر دفاع میکنند.
اقای خمینی راستگوست، همیشه مردم پابرهنه هستن که آماده ی دفاع از مملکت هستن.
دستی به سروکله من کشید و گفت، دلخور نشو همونطوری که خودت گفتی از تنهایی خسته شدم و دوست دارم با شماها که مردان این کشور هستید شوخی کنم.
روزی که جنگ تمام شد، همین عکسهای شما را قاب میکنم، فوکول کراواتی ها که اومدن بهشون میگم، این پابرهنه ها شهرتون را نگهداشتن.
عزت نصاری:
نبض یک خمپاره قسمت ۲۱
#عزت_الله_نصاری