سایت خبری همه چی نیوز

ما در همه چی نیوز همراه شما عزیزان هستیم

سایت خبری همه چی نیوز

ما در همه چی نیوز همراه شما عزیزان هستیم

چند جعبه فشنگ برای ژ۳ هم آوردن، یه بسته برای تفنگم برداشتم

چند جعبه فشنگ برای ژ۳ هم آوردن، یه بسته برای تفنگم برداشتم.

بسته ی فشنگ را که باز کردم با تعجب دیدم هیچکدومشون چاشنی ندارن. 

یه بسته دیگه، اینها هم چاشنی ندارن، بسته ی بعدی و بعدی.

صندوق دیگه را باز میکنم، این صندوق هم بدون چاشنی است.

قضیه را با بچه ها در میان میگذارم، بچه ها معتقدن خیانتی درکار است.

صندوق فشنگ تاریخ تولید داره، دقت کردم، تاریخش اواخر سال ۵۷ را نشون میده.

بنظرم این فشنگها در زمان انقلاب تولید شده، شاید در اون روزها عده ایی در کارخانه ی تولید مهمات بعنوان همبستگی با انقلاب فشنگهای بی چاشنی تولید میکردن.

نظرم را به بچه ها میگم، بعضیا قبول میکنن بعضیا نه.


دلمون خوش شد که فشنگ رسیده و از شر سهمیه بندی راحت شدیم، هرشب فقط ۳ تا فشنگ سهمیه داریم.

احمد محمودی، هرشب میاد و التماس میکنه تیراندازی نکنید، سهمیه هاتون را بدید به من، از هر کسی یکی دوتا فشنگ جمع میکنه تا بشه ۲۰ تا، انگشتش را میگذاره روی ماشه و رگبار میزنه.

همه مقرها میشناسنش، بهش لقب احمد رگبار دادن.

یه گزارش در مورد فشنگها نوشتیم و همراه چندتا از فشنگها بردیم مقر فرماندهی.

ای بابا، چندتای دیگه از مقرها هم همین مشکل را دارن.

رفتم توی اتاق اسلحه خونه ی فرماندهی، چندتا صندوق فشنگ دیگه اینجا هست، اینها هم چاشنی ندارن.

هیچی، سهمیه ی امشب مون یه دونه فشنگ شد چرا که دیروقته و کسی نمیره مهمات بیاره.

....

.....

امروز دوتا تکاور اومدن یکمی بهمون آموزش نظامی بدن.

ماشالله چه هیبت و ابهتی دارن، مخصوصا لباسها و کلاه کجی که میگذارند خیلی پرجذبه است.

هر دوتاشون حسن هستن، حسن هاشمی، حسن مسعودیان.

دعوتمون کردن توی یه اتاقِ خالی از میز و صندلی، نشستیم روی زمین.

چشمم افتاد به یه تفنگ خیلی قشنگ.

اینجوری که پیداست، روسیِ. یه دوربین هم روش نصب شده. یه ژ۳ قنداق تاشو هم کنارش به دیوار تکیه دادن.

آقای تکاور در مورد استتار و خیز و این چیزها تعریف میکنه ولی من همه ی حواسم به این دوتا تفنگ خوشگله، خصوصا تفنگ روسی.

یه نیمساعتی که از شروع کلاس گذشت، حوصله ی بچه ها سرمیره.

جهانگیر به استاد کلاس گفت

؛ ببخشید سرکار، شما چندسال آموزش دیدید؟

: برای آموزش تکاوری حداقل ۴ سال زمان لازم هست.

؛ خب وولک شما آموزش ۴ ساله ات را میخواهی همین امروز به ما منتقل کنی؟

یکمی فرصت بده، استراحت کن.

ما هم کمرمون درد گرفته.

همه کلاس زد زیر خنده و هر کسی از یه طرفی وارفت.

بنده خدا قبول کرد و کلاس تعطیل شد.

مثل گربه بسمت تفنگ روسی خیز برداشتم.

آقای تکاور فورا تفنگ را تو دستش گرفت.

: استاد ببخشید این چه تفنگیه؟

؛ غنیمت عراقیه بهش میگن قناصه.

: میشه ببینمش؟

؛ نخیر.

حسابی حالم را گرفت.

مقر فرماندهی اطلاع داد که حاج آقا جمی برای بازدید از مقرها داره میاد.

عزت نصاری:

نبض یک خمپاره     قسمت ۲۳



#عزت_الله_نصاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.